سفر به مشهد

دخترخوشگلم درسته که قبلا سفر رفته بودی. اما سفرت به شهر مادر جون بود . جایی که ممکنه از این بعد هر سال چندین بار بره اما اولین سفرت به شهرهای دیگه ایران شهر مقدس مشهد بود.

روز جمعه صبح سی ام فروردین پرواز داشتیم. بابابزرگت اومد دنبالمون و من و تو و بابایی رو تا فرودگاه رسوند. توی هواپیما خوابت برد تا وقتی که رسیدیم مشهد. همه چیز خوب بود. اول همون شب بردیمت حرم امام رضا. باباگلیت (تیکه کلام بابایی هست. به تو میگه بابا گلی، یعنی تو گل بابایی)تو رو با خودش برد قسمت مردونه کلی زیارت کردی. روز دوم و سوم هم به همین ترتیب . چون قسمت خانمها خیلی شلوغ بود من نتونستم تو رو با خودم ببرم زیارت. شب آخر هم توی حرم خوابت برد. یه بارم شروع به جیغ زدن کردی. اونجا رفتیم دیدن پسرخاله سعید . که خیلی دوستت داره. کلی با هم بودیم و تو توی بغل سعید جون. آخه سعید جون توی دانشگاه مشهد داره درس میخونه.

روز آخر هم بابایی مهمونمون کرد برای ناهار شاندیز. خیلی خوش گذشت. کلی هم با هم عکس گرفتیم. بعد از ظهر ساعت 5:30 پرواز داشتیم . همین که پامون رسید به فرودگاه مشهد تو شروع به نق زدن کردی. کلی با مسافرهای هواپیما دوست شده بودی. مهماندارها هم که دیگه کلی ازت خوششون اومده بود و باهات حرف میزدن. تو هم مدام با جیغ شادیت رو نشون میدادی!! دختر جیغ جیغوی من

تا پامون رسید تهران توی فرودگاه انقدر جیغ زدی و زدی که بابایی فوری یه دربستی گرفت سوار ماشین که شدی خوابت برد. کلا همه نگامون میکردن. بعضی ها بهت می خندیدن بعضی ها هم چپ چپ نگاهمون میکردن. خلاصه نمیدونم این روزها این جیغ کشیدن چیه که تو یادگرفتی عسلم.

این روزها کار جدیدی که یاد گرفتی اینه که قل بخوری. خیلی دوست داشتنی شدی.

امروز هم واسه اولین بار بهت شیرخشک نئوکیت دادم. اوائل دوست نداشتم بهت شیرخشک بدم اما الان به چند دلیل مجبورم دخترم. البته شیر خودم رو در اولویت میخوری. شیرخشک رو هم اصلا دوست نداری و به زور میخوری. یکی از دلایلم اینه که باید از ماه آینده برگردم سرکار و تو خدانکرده گرسنه می مونی و دلیل دومم اینه که هر ماه وزنت خوب تا یک کیلو بالا میرفت ولی الان دو ماهه که وزنت کمتر بالا میره. واسه همین حس میکنم شیر مامانی کم شده و بهتره یه وعده در روز کمکی بخوری. دکترت هم گفته از دو هفته دیگه بهت فرنی و لعاب برنج بدیم. قربونت برم من عزیز دلم