آروشاآروشا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه سن داره

نی نی من

آخرین روزها و هفته ها

1391/10/9 22:50
نویسنده : مادر
434 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر خوشگلم. اول از همه میخوام ازت معذرت خواهی کنم چون خیلی وقته که به وبلاگت سر نزدم. راستش مامانی خیلی سرش شلوغ بود. الان که اومدم برای بازسازی وبلاگت الان تو دقیقا ٤٠ روزه شدی و از حمام ٤٠ روزگیت اومدی و گرفتی راحت خوابیدی. من چون دست تنهام و تو هم نی نی شیطونی هستی خیلی نمیرسم به نت سر بزنم و وبلاگت رو به روز کنم. اما قول میدم از این به بعد بیام و تند تند از بزرگ شدنت و کارهای جدیدی که میکنی برات بنویسم.

 

خوب بریم سراغ هفته های آخری که نی نی ناز تو دل مامانش بود. تا اوایل شهریور برات نوشته بودم که ماه رمضان تموم شد و از شانس خوب من و تو یه تعطیلات حسابی توی تهران به خاطر اجلاس سران برپا شد. من و بابایی هم بین تعطیلات رو مرخصی گرفتیم و به این ترتیب یه دو هفته ای رو می تونستم حسابی استراحت کنم. تصمیم گرفتیم به مسافرت بریم همگی با هم رفتیم تفرش هنوز دو سه روزی از موندنمون نگذشته بود که برای بابایی توی تهران کار پیش اومد و مجبور شدیم برگردیم. بابایی رفت سرکار  و من و تو حسابی تو خونه استراحت کردیم. من سعی کردم از اوائل ماه هشت که میشد اوائل مهر ماه کمتر برم سرکار چون واقعا بهم استرس وارد میشد. واسه همینم کل ماه مهر رو هفته ای سه روز رفتم سرکار و چهار روز توی خونه می موندم تا نی نی نازم حسابی تپلی بشه. بعدش هم ویزیت های دکترم یک هفته ای شد یعنی قرار شد که ماه از آخر مهر به هر هفته دوشنبه ها بریم برای ویزیت. وقتی برای آخرین ویزیت ماه هشت رفتم خانم دکتر برام یه استعلاجی سه هفته ای نوشت و خودم هم یک هفته مرخصی استحقاقی گرفتم و به این ترتیب ماه آخر بارداریم رو کاملا توی خونه موندم و استراحت کردم. خداییش خیلی خوب بود و هر روز احساس خوبی داشتم میرفتم خونه مامانم و مامانم کلی بهم میرسید طوری که فکر کنم ماه آخر ٣ یا ٤ کیلو اضافه کردم. اما خوب ماه آخر سختی های خودش رو هم داشت. راستش اصلا نمیتونستم خوب بخوابم و خوابیدن برام مشکلترین کار شده بود. وقتی صبح ها بابایی میرفت سرکار منم بیدار میشدم و نمیتونستم دیگه بخوابم. شب ها خیلی دیر خوابم میبرد دختر خوشگلم هم که مدام یا تکون میخورد یا سکسکه میکرد.  برای هفته 36 هم یه سونوی بیوفیزیکال دوباره پیش خانم دکتر پیری رفتیم که یه عکس سه بعدی از نی نی نشونمون داد که دلمون قنج رفت واسه اینکه زودتر ببینیمت. همه چیز خوب بود و من کاملا راضی. به هر حال هر کی خربزه میخوره پای لرزش هم میشینه. من وقتی که تصمیم به بارداری گرفتم باید پای تمام مشکلاتش هم می ایستادم و در عوض نعمتی نصیبم میشد که واقعا عین لطف بیکران خدا بود.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نی نی من می باشد