آروشاآروشا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

نی نی من

سیزده ماهگی و چهارده ماهگی گل ما

1392/11/2 14:26
نویسنده : مادر
791 بازدید
اشتراک گذاری

بالاخره بعد از گذشت دو ماه فرصت کردم بیام و خاطرات و اتفاقات سیزدهمین و چهاردهمین ماه تولد دخترم رو بنویسم. خیلی دوست دارم زود به زود بیام اما خوب امان از ذیق وقت!

از ماه سیزدهم شروع میکنم از ٨ آذرماه که درست یک هفته بعد از تولدش بود. روز جمعه بود که متوجه شدم دو تا دندون بالایی آروشا نیش زده اما نه به صورتی که فکر میکردم یکی از دو دندان خرگوشیش به قول خودمون و اونی یکی بغلیش. بر خلاف اینکه فکر میکردم حتما دو تا خرگوشی ها با هم در میاد. البته اول بغلیش نیش زده بود و دو سه روز بعدش خرگوشیه!! روز ٩ آذر ماه هم برای اولین بار آروشا تونست روی پای خودش بدون کمک بایسته و حتی دو قدمی راه بره. اما هنوزم که هنوزه راه نیفتاده و همین پریروز یعنی توی سالگرد چهارده ماهگیش وقتی که سعید و فرزانه جون خونمون بودن به معنای واقعی راه رفت. بیشتر از هفت هشت تا قدم برداشت و با دقت تمام سعی میکرد که نیفته. دختر نحیف و خوشگلم توی این دو ماه خیلی برای راه رفتن تلاش کرد و هی میخورد زمین. من و باباش هم براش جایزه یه کفش سوتی بنفش گرفتیم که وقتی می پوشه دیگه هی نگاهش میکنه و به جای اینکه راه بره پاش رو به زمین میکوبه تا صدای سوتش دربیاد.

این روزها می تونم به جرات بگم که آروشا متوجه تمام حرفهای ما میشه . البته الان دو ماهی هست که کامل میفهمه. درست از همون زمانی که وبلاگش آپ نشده. هر چی که میگم کامل متوجه میشه . یا میگه نه یا میگه آره به همراه تکون دادن سرش البته آره گفتنش به زبون خودشه و کلمه آره رو درست نمیگه. اکثر کلمات رو بر وزن اصلیشون و به زبون خودش تلفظ میکنه. وقتی هم که میخواد بگه باشه سرش رو به یه طرف خم میکنه به نشانه رضایت. قربون اون باشه گفتنت دختر قشنگم

توی دو ماه گذشته بیشتر پیش مامانم بوده و یکی دو بار بردمش پیش مامان علیرضا تا از سرکار برگردم. بیشنر تفریحش توی خونه فشار دادن دکمه های دی وی دی هست . روشن و خاموش کردن و زیاد و کم کردن درجه ولومش و باز و بسته کردن صفحه سی دیش هم از تفریحات سالم یا شایدم ناسالم دختر گلمه!

به تلویزیون هم به چشم یه موبایل گنده نگاه میکنه. میره جلوی تلویزیون و باهاش تاچ کار میکنه دستش رو میزاره روی ال ای دی و علیرضا مدام حرص میخوره که این روزهاست که این صفحه بسوزه چون واقعا صفحات ا سی دی و ال ای دی حساسند. اما خوب وقتی به آروشا اجازه بدی که کاری رو انجام بده دیگه نمیتونی مجابش کنی که اون کار خوب نیست. به خصوص که خیلی دختر سمجیه و روی مواضعش پافشاری میکنه. واقعا میگم. برای اینکه اون کاری رو که دوست داره انجام بده به هر راهی متوسل میشه از گریه گرفته تا زیرکانه انجام دادن اون کار. خیلی وقتها وقتی با حواسمون نیست مشغول میشه به کارهایی که منعش میکنیم.

کلمات زیادی رو به زبون خودش ادا میکنه و مفهوم ترین هایی که میگه اینهاست:

بابا،ماما،‌دادا یعنی دد، چی ، چیه، کی ، کیه ،‌ افت یعنی رفت. دخ یغنی کت یا کاپشن، دو یعنی کو، اده یعنی بده، ها، اجه یا اچه یعنی باشه با تکون سر، نه نه ، همه، به به و خیلی کلمات دیگه الان خوب یادم نمیاد

دیشب بهش میگم آروشا برم کرم بیارم بمالم به صورتت میگه نه نه . بعدش میگم برم چای بریزم برات میگه آاه و سرش رو به نشانه رضایت تکون میده، خیلی وقتها که متوجه حرفمون نمیشه میگه هوم؟ خیلی هم غلیظ میگه. بهش میگم جورابت رو بپوش جورابش رو برمیداره و میکنه به سر انگشتای پاهاش. خلاصه واسه خودش حسابی خوردنی شده.

یه اسباب بازی هم براش گرفتیم که صدای همه حیوانها رو درمیاره . از روی هم تنها صدای بع بع رو تقلید میکنه و به نظر میاد بقیه براش نامفهمومن. البته ما ما ی خانم گاو ه رو هم چند روزی هست یاد گرفته اما انگار زیاد خوشش نیومده. وقتایی هم که بهش میگه تاتی کن. راه میاد و میگه دادی دادی . یعنی تاتی تاتی ...

در مورد غذا خوردنش خیلی خوب غذا نمیخوره. اما از گذشته ها بهتر شده. شیر هنوز آپتامیل پپتی بعلاوه شیر خودم رو بهش میدم.قراره که کم کم شیر ببلاک اچ آ رو براش امتحان کنم بلکه بتونه شیرهای معموی و شیر گاو رو زودتر بخوره. الان کمی بهش ماست یا خامه یا پنیر بهش میدم. اما به مقدار خیلی کم. وقتایی که از سرکار بر میگردم خونه انقدر تشنه شیرمادره که وقتی من رو می بینه اونقدر ذوق میکنه که هرروز من رو به فکر وا میداره بعد از چهارده ماه که واقعا کارم درسته یا نه؟ از وقتی میام تا آخر شب یا بهتر بگم تا بامداد همش باهاش بازی میکنم و براش غذا درست میکنم و باهاش حرف میزنم و بهش شیر میدم. اما واقعا خسته میشم. گاهی با هم یه خواب غروبی رو تجربه میکنیم که اونطوری برای من بهتره و حداقل سرحال میشم. اما واقعا سخته که هم مادر خوبی باشی هم تربیت کننده خوبی. هم شاغل باشی و هم به فکر زندگی. هم آشپزی کنی و به فکر تغذیه سالم خودت و همسرت و مادرت و بچه ات و هم عاشق باشی و در عین حال شاداب. سخته اما شدنیه. و اینکه من چقدر در این زمینیه موفق بودم رو باید از علیرضا و آروشا پرسید.

خیلی وقتها دلم میگیره و فکر میکنم اگه دخترکم زبون باز میکرد و میخواست باهام حرف بزنه الان بهم چی میگفت. میگفت مادر خوبی هستم یا نه؟ میگفت پیشش بمونم یا نه؟ ازم میخواست که شغلم رو کنار بزارم و یه مادر تمام وقت باشم یا از این وضع راضی بود یا ناراضی. هر چند علم روانشناسی ثابت کرده که کودکان زیردو سال قطعا دوست دارن تمام وقت با مادرشون باشن و من این رو بارها توی نگاه معصومانه دخترم خوندم. نگاهی که گاهی و بعضی ازروزها من رو حتی از خودم منزجر میکنه. صبحهایی که وقتی میخوام ترکش کنم بیدار میشه و با نگاهی پر از التماس خواستار این هست که بمونم. اما زبونی نداره برای گفتن. صبحهایی که مامانم مجبور میشه با عروسکها و ماشین و توپ سرگرمش کنه. اما خوب هر کسی زندگی و سرنوشتی داره. فعلا زندگی من و همسرم و آروشا اینطوری رقم خورده. هنوزم با خودم و زندگیم در جدالم. ولی واقعا هنوز به این باور نرسیدم که دارم کار درستی میکنم. همونطور که باور ندارم که کارم به کلی غلطه. شایدم اگه زبون باز میکرد  ازاینکه میتونم رفاه بیشتری برایش فراهم کنم ازم راضی بود. همیشه همن نباید بعد منفی قضیه رو درنظر گرفت. من واقعا می تونم چیزهایی رو به دخترم بدم که شاید اگه توی اجتماع نبودم هرگزنمیتونستم. بچه ها زودتر از اون چیزی که فکرش رو بکنیم بزرگ میشن و خواسته هاشون هم بزرگتر. به هر حال یه روز بزرگ میشه و خودش میفهمه حس و حال این روزهای من رو. می فهمه که بین چه چیزهایی مردد بودم . نکته خوب این قضیه اینجاست که وقتی من نیستم با مامانم می مونه. و مامانم از ته دل دوستش داره. درست مثل خودم. میگه یاد بچگی های خودم میفته. واقعا به هم انس گرفتن. دیشب از من توپ رو میگرفت و خودش رو با توپ پرت میکرد تو بغل مامانم. از این بابت خوشحالم .چون اگه قرار بود مهد بره خیلی بیشتر اذیت میشدم. واقعا مامانم زحمت میکشه امیدوارم خدا بهش اجر بده و عمر با عزت و سایه اش همیشه روی سر ما باشه. ممنون مامان مهربونم

راستی آروشا اعضای بدنش رو دیگه کامل میشناسه و چند روزی هست که شکمش رو هم یاد گرفته. یه وقتهایی هم من روی سینه ام میزنم و میگه این مال منه. اونم دقیقا روی سینه اش میزنه و میخاد به زبون بی زبونی از مالکیتش حرف بزنه. و فکر میکنم کم کم داره خودش رو میشاسه. وقتی یه وسیلیه یا اسباب بازی رو میگم این مال آروشاست کلی ذوق میکنه. طریقه ذوق کردنش هم اینطور هست که پاهاش رو چند سانتی از زمین بلند میکنه و دستاش رو مشت میکنه و میاره بالا و میخنده. درست زمانی هم که میرم وارد خونه میشم همین کار رو میکنه. برای شیری هم همینطوری ذوق میکنه.وقتی بهش میگم آروشا شیری میخواهی.

همچنان از علاقمندیهاش سی دی های بی بی انیشتین هست و اونم تازه چند تا قسمت خاصش اعم از قسمت آموزش موسیقی یا حرکات و صداها و اشکال و اعداد. به بقیه سی دی ها خیلی علاقه نداره. جدیدا برنامه عمو پوررنگ رو هم با دقت نگاه میکنه. بیشتر موقع غذا خوردن حواسش رو پرت میکنیم. سی دی براش میذاریم یا براش شکلک و بازی در میارم تا غذاش رو بخوره.

دو تا کلمه انگلیسی هم یادش دادم وقتی میگم وان. یک رونشون میده و وقتی میگم هند آپ فورا دستش رو بالا میاره.

خدا رو شکر ماه پیش قد و وزن و دور سرش نرمال بود. دکتر برای این ماهش آزمایش نوشته که هنوز نبردیمش. امیدوارم کمبود ویتامین د یا کلسیم نداشته باشه. بیشتر به خاطر اینکه سرش عرق میکنه دکتر آز دوباره براش نوشته.

هفته پیش هم آروشا برای اولین بار رفت خونه خاله باباش. کلی خوشحالی و بازی کرد. احتمالا فردا هم با هم میریم خونه همکار من. که برای ناهار دعوتمون کرده. کم کم دخترم داره اجتماعی میشه و خودش رو برای مهمونی های در پیش روی عید نوروز آماده میکنه!

پسندها (1)

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نی نی من می باشد