آروشاآروشا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

نی نی من

نوروز 93 آروشای ما 16 ماهه شد

1393/1/18 10:49
نویسنده : مادر
731 بازدید
اشتراک گذاری

اوه خدای من بازم نزدیک دو ماهه که به وبلاگ آروشا سر نزدم. هر وقت میام از کارهای جدیدش بنویسم شرمنده میشم از بس که دیر به دیر فرصت آپ کردن وبش رو پیدا میکنم. راستش هر وقت یه کار جدید میکنه میگم برم توی وبلاگش بنویسم اما اونقدر سرم شلوغه و دیر میام که خیلی از کارهاش از یادم میره برای نوشتن. در این پست سعی میکنم از ١٥ ماهگی و ١٦ ماهگی گل دخترم بنویسم.

درست همزمان با روز سال تحویل آروشا جون ما هم ١٦ ماهه شد. و واقعا چقدر زود میگذره. انگار همین دیروز بود که دختر کوچولوم رو برای اولین بار در آغوش گرفتم. اصلا باورم نمیشه که دو تا بهاره که دخترم در کنار من و پدرش و هفت سین عکس میندازه. و واقعا با تمام سختی هاش این دو بهار شیرین ترین بهارهای زندگیم بودن چون خدا عشقی به من داد از برترین عشق ها و حسی که همه دنیا تحسینش میکنن. حس زیبای مادری. خدا رو شکر میکنم و واقعا ازش میخوام همیشه و هرسال محافظ و یار دخترم باشه و بهترین ها رو براش رقم بزنه.

امسال عید نوروز حسابی به مهمونی رفتن و مهمون بازی گذشت. تقریبا تمام روزهای عید رو ناهار و شام بیرون از خونه بودیم به غیر از اون روزهایی که خودمون مهمون داشتیم و آروشا از این موضوع خوشحال بود . آروشا خیلی بچه اجتماعی هست و از بودن با بچه های دیگه خیلی لذت میبره. دوست داره بازی کنه باهاشون و اصلا اسباب بازیهاش رو با بچه های دیگه به اشتراک میذاره. برعکس خیبلی از بچه ها که تو این سن دوست ندارن اسباب بازیهاشون رو به کسی بدن.

یه عروسک داره که انقدر قشنگ بغلش میکنه و میخوابونش که برای همه تعجب انگیزه. صورتش رو میچسبونه به صورت عروسکش و تکونش میده و گاهی هم میزاره روی شونه اش و با با دستهای کوچیکش به پشت عروسک میزنه همون کاری که من با آروشا میکنم موقع خوابوندن یا در آغوش گرفتنش. در واقع ما الان یه مقلد کوچولو توی خونمون داریم . یعنی هر کاری که من و پدرش یا مامانم انجام میدیم سریع ازمون یاد میگیره و عینا تکرار میکنه. و این باعث میشه که حواسمون رو بیشتر جمع کنیم.

یکی دیگه از بازیهای مورد علاقه دختر کوچولوم آشپزیهلبخند معمولا لیوان یا فنجون و قاشق و چنگال واقعی به همراه یه سری خرده غذا و آب از لوازمات بازیش هست. مثلا همین دو سه روز پیش خرده های ماکارونی رو ریخته بود توی ته فنجون چای و حسابی بهم مییزد و بعد که مثلا آماده شد به زور به خورد ما میداد.

شیطنت هاش که تمومی نداره. میشه گفت در تمام مدتی که بیداره اصلا نمیشینه. مدام راه میره و میدوه و بازی میکنه. راستش من اصلا انرژی لازم برای بازی کردن پا به پای آروشا رو ندارم. معمولا خسته ام و برام خیلی سخته. اما سعی میکنم تا جایی که برام ممکنه باهاش بازی کنم. البته دخترم یه کم لجبازه و قطعا برای رسیدن به خواسته هاش از جمله بازی کردن باهاش به هر راهی متوسل میشه.

نمیدونم لجبازی تو این سن طبیعیه یا نه. اما آروشا این روزها واقعا لجبازه. اگه کار بدی انجام بده و بهش بگیم نکن بدتر میکنه. به همین خاطر تصمیم گرفتیم فعلا بهش نگیم نکن یا این کار بده. چون بدترش میکنه. من معتقدم بعد دو سه ماه این رفتارش خود به خود خوب میشه و این اقتضای سنشه. امیدوارم همینطور باشه.

از اتفاقات مهم دیگه ای که توی عید امسال افتاد دراومدن دو دندان ثنایای کناری پایین آروشا بود. و بدین ترتیب دخترم الان ٨ تا دندون داره و البته همچنان دستهاش رو میکنه توی دهانش و لثه هاش خارش دارن که به نظر میرسه به زودی دندانهای کرسی یا نیش هم دربیاره. همین دندان دراوردنش خیلی توی بد قلقی و لجبازیهاش موثره. طفلکی بچه اذیت میشه و من نمیتونم براش کاری کنم. کاش زودتر و راحت تر همه مرواریدهاش جوونه بزنن.

آروشا کاملا یاد گرفته که عشق بورزه. ببوسه و ناز کنه و محبت کنه. بعلاوه اینکه من و پدرش رو خیلی مهربانانه در آغوش میگیره و دستهای کوچولوش رو دور گردنمون میندازه و می بوسه بچه ها رو هم به همین شکل می بوسه البته بوس کردنش بی صداست و بیشتر دهانش رو روی صورت میگذاره. وقتی رفته بودیم دیدن نوزاد پسر داییم که تازه به دنیا اومده بود انقدر با مزه و شیرین با نوزاد برخورد کرد که کلی ازش فیلم گرفتیم و پدرو مادر نوزاد هم متعجب بودن و میگفتن که بچه هایی با سن بیشتر از آروشا هم اینجا اومدن و اینطوری به کیانا کوچولو محبت نداشتن. قربون دختر مهربون و فهمیده ام برم من.

آروشا همون طور که از اول مشخص بود قدرت گفتاری بالایی نسبت به سنش داره و در واقع زود به حرف افتاده. البته تمام حرفهایی که بهش میزنیم رو کاملا میفهمه مگه اسم اشیایی رو که تا حالا ندیده رو بیاریم که اون رو هم با یه بار گفتن درک میکنه. الان خیلی از کلمات رو ادا میکنه که من و پدرش و مامانم که ازش مراقبت میکنیم کاملا متوجه میشیم اما دیگران که برای اولین بار میشنون کمتر متوجه میشن البته کسانی که با بچه ها بیشتر در ارتباطند کاملا متوجه حرفهاش میشن. مثلا چند روز پیش که دوستم با همسرش و پارسا کوچولو اومده بودن خونمون اکثر حرفهای آروشا رو میفهمیدن. به پارسا میگفت بشین بادی. یعنی بشین با هم بازی کنیم.

از حرفها و جمله های دو کلمه ای که میگه اینا توی ذهنم هست:

آب بده- آب میخا- به به نیخا-. بابا دو؟ . بابا افت. بیده. دو دو یعنی جو جو. گاو. البته بدون تلفظ و، زرد . ابی- نه - اله- شب- بشین- بگی یعنی بگیر- بیا-بادی-داغ- همین که میگیرمش زیر آب تا بشورمش حتی اگه آب ولرم باشه فریا د میزنه داغ داغ

دایی یعنی چایی- دیید یعنی سعید- باباش رو که من صدا کنم علیییییی اونم میگه ابیییییییییییی- باباش هم که من رو صدا کنه مهناز. آروشا میاد من رو ناز میکنهههههههه! اپ یعنی هاپو- و گربه رو کاملا میشناسه و میگه پیشی. جالبه که من بهش یاد دادم میو اما نمیدونم از کی یاد گرفته پیشی رو. ق رو کاملا تلفظ میکنه و میگه قن. یعنی قند. یا برنامه کلاه قرمزی رو میگه قل. اونقدر که ق و ش و پ رو تلفظ میکنه میم رو که راخت تره تلفظ نمیکنه. خیلی کلمات دیگه میگه که الان توی خاطرم نیست.

از کارهای جالب دیگه که زود یاد گرفته و به گفته خیلی ها به من کمک میکنه که زودتر از پوشک بگیرمش اینه که هر وقت دستشویی میکنه با وجود داشتن مای بی بی میاد به من میگه. و نشون میده. به خصوص اگه پی پی کرده باشه. اصلا صبر نداره و باید زود عوضش کنم. البته برای دوباره پوشک کردنش کلی مصیبت دارم چون دوست نداره . میخوام از ١٨ ماهگیش تمرینهاش رو برای دستشویی رفتن شروع کنم. به نظرم الان زوده براش.

 من خیلی دوست دارم آروشا رو کم کم ببرم کارگاه خلاقیت و مادر و کودک. هفته ای یک روز هست و به نظرم کمک میکنه که آروشا برای رفتن به مهد کودک اماده بشه. متاسفانه شاید نتونم تا دو سالگیش نذارمش مهد و مجبور بشم از ١٨ ماهگی این کار رو بکنم. اما می ترسم بهش ضربه وارد بشه و به همین خاطر تصمیم دارم از ماه بعد یه سری به این کارگاه ها بزنم. هر چند همکارهام منعم میکنن.

آروشا همچنان به موسیقی علاقه شدیدی داره و مدام کنترل دستشه که برام آهنگ بذارید. بشکن میزنه دس دسی میکنه و نانای میکنه. و خیلی از شنیدن صدای آهنگ ذوق میکنه.

تنها چیزی که واقعا من رو اذیت میکنه بی قراری آروشا توی ماشینه. حتی یه مسیر کوتاه رو هم که میخواهیم بریم یا باید می می بخوره توی ماشین یا باید داشبورد ضبط و ... رو به هم بریزه. اصلا یه ثانیه نمی تونه آروم بشینه. کلی از لوازم پدرش رو توی ماشین گم کرده و بیرون انداخته. امیدوارم این موضوع هم با بزرگتر شدنش حل بشه. البته من راه اول رو انتخاب میکم بهش می می میدم و اونم زود خوابش میبره تو ماشین.

و اما از بازی مورد علاقه این یکی دو ماهه آروشا موبایل هست. که واقعا حرفه ای عمل میکنه. از روزی که من و علیرضا گوشی موبایلمون رو عوض کردیم آروشا هم صاحب اسباب بازی جدیدی شده. خدا نکنه گوشی به چشمش بخوره. کاملا یاد گرفته قفل گوشی ها رو باز کنه. میره قسمت آهنگ و آهنگ میزاره. عکسها رو بلده جلو بزنه یکی یکی. و یکی از بازی subway surf رو بلده. البته مدام میسوزه و از من بهش میگم دوباره play کن اونم میدونه و با انگشت کوچیکش play رو میزنه و از نو شروع میکنه.

از علائق غذایش میتونم بگم که به نوشیدنی های مختلف اعم از آب و آبمیوه و دوغ و ماالشعیر خیلی علاقمنده. و غذاها و سوپ ها و آش هایی رو که براش جداگانه می پزم رو خیلی دوست نداره و بیشتر به غذای خانواده علاقمنده. از بین غذاهای خانواده هم ماهی و سیب زمینی رو خیلی دوست داره. دیشب هم براش ماهی با سیب زمینی و قارچ درست کردم که با علاقه خورد اما متاسفانه به مرغ و گوشت خیلی علاقه نداره. وضعیت حساسیتش خیلی بهتره خدا رو شکر. اما همچنان حتی با خوردن شیر آپتامیل اچ آ هم یه کم صورتش قرمز میشه. شیر پپتی دیگه گیر نمیاد و فعلا ترکیبی از هر دوش بهش میدیم . و احتمالا از این هفته هم که دیگه پپتی نداریم مجبوریم همون اچ آ بهش بدیم. البته بیشتر شیر خودم رو میخوره اما برای ساعاتی که سرکارم واقعا احتیاج به شیر داره. چون از خوردن شیر پاستوریزه هم محرومه. اما خامه و ماست رو کم کم بهش میدم و خیلی خیلی هر دوش رو دوست داره. خودش دوست داره کاسه ماست یا ظرف خامه رو بذاره جلوش و با انگشت کوچولوش بخوره.

کلا آروشا به استقلال علاقه داره و دوست داره خودش لیوان و قاشق و چنگال رو بگیره و دیگه تقریبا خودش غذا میخوره البته با قاشق نمیتونه خوب بخوره و تکه تکه با دست برمیداره میخوره. و در حین خوردنش من هم با قاشق میذارم دهنش. ولی در کل خیلی کم غذاست. و بیشتر از سه وعده کوچولو در روز نمیخوره. ان شاالله آخر این ماه می برمش دکتر تا ببینیم وضعیت قد و وزنش به شکله.

از اتفاقات خوب این ماه ازدواج دختر خواهر عزیزم بود. که ان شاالله پنجشنبه همین هفته مراسم جشنش هست و آروشا برای اولین بار در یک مراسم اینچنینی شرکت میکنه. البته وقتی خیلی کوچیک عروسی رفت اما فقط دو ماهش بود و هیچ چی نفهمید. و از این نظر برخورد و واکنشش توی مراسم برام مهمه. و دوست دارم اون روز بهش خوش بگذره نه اینکه اذیت بشه.

پسندها (1)

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نی نی من می باشد