آروشاآروشا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

نی نی من

آروشای بیست و هفت ماهه و نوروز 94

1394/1/24 13:59
نویسنده : مادر
706 بازدید
اشتراک گذاری

واقعا وقتی وبلاگ رو امروز باز کردم باورم نشد که حدود پنج ماه از آخرین نوشته هام گذشته. حسابی از وب دختر گلم عقب موندم. و اصلا دوست ندارم وقتی یه روزی بزرگ شد و اومد سراغ وبلاگش فکر کنه مامان تنبلی داشته و خاطرات و لحظات زیبای کودکیش ثبت نشده. خوب خودش حتما خواهد دونست که چه مامان پر مشغله ای داشته.

چشمک . نمی دونم از کجا شروع کنم اما فکر کنم بهترین شروع برگشتن به ماه تولدش باشه. و چند تا عکش از تولدش. خوب ما برای سال دوم تولد آروشا رو برگزار کردیم و این بار مهمونیمون کوچیک و خودمونی بود. مهمونهامون هم بابایی و مامانی بابا علی و عمه زهرا با خانواده و عمه سمیرا و عمو محمد و مامانی مصی مهربون بودن. کیک تولد آروشا گلی هم باب اسفنجی بود. البته اون موقع آروشا هنوز خیلی باب رو نمیشناخت و کیک تولدش اسباب خیری شد که با این شخصیت آشنا بشه و از اون به بعد تا به امروز کارتون مورد علاقه اش باب اسفنجی هست. و خیلی وقتها با پاتریک و باب بطور خیالی بازی میکنه و حرف میزنه. کارتونهای دیگه ای آروشا علاقه داره دورا، چرا و بره ناقلا هست. البته با کلی مدیریت تونستیم از علاقه اش به تلویزیون کم کنیم. با این وجود تا بریم سمت تی وی آروشا خانم از ما شبکه پویا و بی بی تی وی میخوادآرام

توی این چند ماه یعنی از دو سالگیش تا سال 94 حرف زدنش به سرعت پیشرفت کرد و به جرات می تونم بگم که کامل صحبت میکنه و دیگه کلمه و یا جمله ای جدید رو هم اگه نشنیده باشه برای بار اول صحیح بیان میکنه. مثلا مدام به من میگه اگه دختر خوبی باشی مامان خوبی باشی تو رو میبرم شهر بازی ماشین سواری پیتکو سواری باشه، و علاقه شدیدی هم به شهربازی داره و هر هفته یا یک هفته درمیون یا سرزمین عجایب تیراژه ایم  یا دنیای نور یا کیدزلند یا شهربازی پاساژ کوروش . وای خدا دیر اومدنم برای بروز رسانی باعث شده شیرین زبونیهاش و زمان شیرین کاریهاش خیلی خوب توی خاطرم نمونه اما تا جایی که بتونم می نویسم. 

آروشا از قبل دو سالگی به نقاشی علاقه نشون میداد و یه تصویر آدم رو قبل تولدش کشید که تعجب برانگیز بود. 

اما بعد از  دو سالگیش حسابی پیشرفت کرد و این نقاشی رو یکباره کشید که مورد تحسین همه اطرافیان قرار گرفت و واقعا کشیدن این نقاشی تو سن آروشا خیلی خوب بود. بعد اون هم مدام نقاشی که میکشه معمولا سه تا آدم به اسم مامان بابا آروشا یا یه خانم با مقنعه به اسم مامان بزرگ و اشکال هندسی مثل مثلت و دایره و اخیرا خونه هم به نقاشیش اضافه شده. 

قبل از عید متوجه شدم که روی دندونهای دختر نازم دو تا لک کوچیک هست که با مراجعه به دندانپزشکی متوجه شدیم یه مقدار پوسیدگیه و بعد از فلوراید تراپی خانم دکتر ازمون خواستند دو تا سه ماه بعد مراجعه کنیم برای پر کردن دندونهاش. اما واقعا نمیدونم بدون بیهوشی بشه این کار رو کرد یا نه. خانم دکتر دلیل پوسیدگی سریع دندونهاش رو شیر خوردن قبل از خواب و زیاد شکلات و آدامس خوردن عنوان کردند که بعد اون روز آروشا مدام تو خونه راه میره و میگه: آداس شکلات خوردی. نخوریا. ددونات خراب میشه. خاله دکتر دوا میکنه ها. مسواک بزن . دختر خوبی باش. واقعا نمیدونم اینارو به من میگه یا به خودش. زبانوقتی هم بهش میگم بیا مامان مهناز مسواک بزنه برات میگه نه زدم . و اصلا برای مسواک همکاری نمیکنه. 

این روزها علاوه بر مامان و بابا اسامی من و پدرش رو برای صدا زدنمون اضافه کرده. به من میگه مامان مهناز. و به باباش هم میگه باباعلیسضا و گاهی هم درست میگه علیرضا. 

جدیدا آروشا شیطنتهاش زیاد شده. و گه گاه فکر میکنم اگه پسر شده بود آیا بازیگوشی هاش در همین حد بود یا بیشتر؟ دوست داره از تمام وسایل بالا بره. و متاسفانه همین کارهاش در اوائل سال 94 منجر به شکاف ابروی راستش شد که واقعا روزهای سختی رو برای من و باباش رقم زد. با شروع سال 94 و عید نوروز چند روزی تهران بودیم و بعدش سری به تفرش زدیم. و اونجا خیلی شاد بود و بازی میکرد و کلی دوست داشت. بعد از برگشت به تهران در روزهای پایانی تعطیلات فامیل پدری آروشا قرار بود که شام بیام خونمون و من هم سرگرم آشپزی . آروشا هم رفته بود روی صندلی میز ناهار خوری و مثلا داشت به من کمک میکرد و پسته ها رو میریخت تو ظرفها. اما انقدر صندلی رو تکون داد که یهو با صندلی برگشت و سرش خورد به لبه پله آشپزخونه و طاق ابروش شکافت. اینکه من چه حالی شدم و چطوری به باباش زنگ زدم تا رسوندیمش بیمارستان بماند. متاسفانه ابروش چند تا بخیه خورد و دورتا دور چشمش کبود شد. دو سه روز پیش تازه بخیه هاش رو کشیدیم و الان خدا رو شکر رو به بهبوده. 

آروشای ما بیشتر از قبل به بازی کردن با من وابسته شده. و کمتر خودش مشغول میشه و مدام من باید باهاش بازی کنم. در کل آروشا دختر احساسی و عاطفی هست. و حتی اگر کسی رو یک بار هم دیده باشه و اون شخص باهاش بازی کنه حالا بچه یا بزرگ به اون شخص علاقمند میشه. و مدام تو خونه ازشون صحبت میکنه. مثل دوستای علیرضا که واقعا دوستشون داره. یا عمو و عمه اش. یا خواهر زاده های من . و همینطور دوستای کوچولوش . مثلا مدام به من میگه من ستایش رو دوست دارم. ستایش دختر عمه اشه. محبت

از استقلال این روزهای آروشا که هر چی بگم کم گفتم. جملاتی مثل خودم بخولم، خودم میپوشم، خودم میشورم، خودم خودم ... به وفور ازش میشنویم. نمیدونم شاید اگه تصمیم گرفته بودم و از اول برنگشته بودم سرکارم امروز آروشا کمتر لجباز بود و بیشتر به حرفم گوش میداد چون تنها مراقبش من بودم. شایدم اینطور نبود. نمیدونم واقعا. 

دخترم آداب تعارف و تشکر رو بخوبی به جا میاره. مثلا هر چی بخوره به همه تعارف میکنه و میگه بفرمایین. هر کی هم بهش چیزی بده میگه ملسی یا دستت درد نکنه. 

خلاصه اینکه آروشا در کمتر از بیست و هشت ماهگی و دو سال و نیمگی دختری است بسیار شیطون و پرانرژی که اگه کل زمان بیداریش رو باهاش بازی کنیم بازم کمه. کلی حرف بلده. کلی شعر بلده. شعرهای قطار اومد دوباره. آهویی دارم خوشگله. دختری بودم. دارن میان. وقتی حوصله ام سر میره. یه توپ دارم ققلیه. و چند تا شعر کوتاه توی کتابهاش رو حفظه . علاقه شدیدی به کتاب و داستان داره و گاهی یک داستان رو پنج شش بار براش میخونم بازم میگه بخون و من کتاب رو بهش میدم میگم تو برام بخون. و کل داستان رو تو دو سه تا جمله خلاصه وار برام تعریف میکنه. چشمک

جدیدا هم حرفهای خودم رو به خودم پس میده. بهش میگم آروشا خیلی عاشقتم. صدام میکنه مامان مهناز مامان مهناز عاقشتم خیلی. محبت

پسندها (3)

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نی نی من می باشد