آروشاآروشا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

نی نی من

آروشای ناز ما سی و سه ماهه شد

1394/6/10 14:07
نویسنده : مادر
649 بازدید
اشتراک گذاری

خوب این بار رکورد زدم و بعد از گذشت 6 ماه از آخرین نوشته هام توی وبلاگ دختر کوچولوی نازم  امروز دوباه دست به کیبورد بردم. (یادش بخیر گذشته ها که دست به قلم می بردیم) . باز هم موکدا باید بگم که اینها همه از معایب مادر شاغل داشتنه. اونم از نوع کارمند تمام وقت اداری. و از اون بدتر کار فنی که خیلی وقت و فکر و انرژی از آدم میگیره.  از همین امروز شروع میکنم و مینویسم. امروز صبح برای من روز خوبی نبود. قرار بود آروشا با پدرش خونه بمونه و من بیام سرکار. چون مامانم چند هفته ایه که رفته تفرش و ما سعی میکنیم تقریبا هر هفته چهار روز خودمون کنار آروشا باشیم و سه روز از روز شنبه تا دوشنبه آروشا رو میبریم خونه مامانی (مامان باباش) اما از دیروز آروشا مدام بدقلقی میکنه و با عصبانیت و جیغ و داد به من میگه که تو نرو بمون پیش من. دیروز مادربزرگش آرومش کرد اما امروز با یک ساعت و نیم تاخیر اومدم سرکار. چون پیش باباییش نمی موند و به من میگفت نرو. تمام انرژیم رو همون اول صبح گرفت . یه جورایی دوباره باعث شد به دوراهی دو سال پیشم برگردم دو راهی انصراف از شغل. واقعا فکر میکردم سختیش فقط دورانیه که خیلی کوچیکه اما الان میبینم هر قدر بزرگتر میشه به من وابسته تر میشه. فکر میکنم تمام مادران شاغل همین مشکل رو دارند. معمولا بچه ها تا سه سالگی پیش مادرشون هستند فول تایم و بعد که میرن مهد یا مادرشون کم کم ازشون جدا میشه این رو میپذیرن. اما بچه های مادران شاغل برعکسند. از زمان چند ماهگی یا نهایتا یک سالگی از مادرشون جدا میشن و وقتی به سه سالگی و چهارسالگی میرسن برعکس بقیه بیشتر به مادر وابسته میشن. هر چه که هست امیدوارم خدا کمک کنه به من و به تمام مادرهای شاغل. بگذریم بریم سراغ عشق کوچولوم که توی شش ماه گذشته چقدر بزرگ شده و چقدر تغییر کرده. آروشا با قدرت تکلم بالایی که داشت از اول دیگه الان در آستانه سه سالگی کامل و خوب صحبت میکنه. کلی کلمات و جملات جالب بکار میبره مثلا وقتی یه چیزی مورد علاقش باشه میگه: مامان میشه یه لحظه بیایی؟ میشه شهر موشها برام بذاری. میشه .... ؟ اگرم جواب نه باشه . با یه حالت ملتمسانه میگه تو رو خدااا. قول میدم دفه  اخر باشه. این دفه رو... خلاصه که با شیطنت خاص بچه گانه خودش به خواستش میرسه.

این روزها مدام از من تقاضای لباس عروس میکنه و به تمام لباسهای دامن دار میگه لباس عروس. خودش میره از کمدش به سلیقه خودش یکی از پیراهنهاشو میاره و هر روز یکیشون میپوشه و کلی هم ناز و افاده میاد که مثلا عروسه. خوشبختانه این آخر هفته هم یک عروسی دعوتیم ، عروسی دوست علیرضا که دیشب رفتیم براش یه لباس عروس توردار کرم رنگ خریدیم. مدام هم اول هفته میپرسه مامان امروز میریم عروسی؟

ماه پیش هم به همراه دختر داییم اینا رفتیم شمال که چون با دوستانشان همراه بود خیلی بهش خوش گذشت . ریحانه و مبینا نوه های داییم هستن که آروشا خیلی دوستشون داره. از صبح که بیدار میشدن تو حیاط ویلا مشغول بازی بودن تا شب. هر وقت هم که میرفتیم کنار دریا و بیرون کلی ذوق میکردن. یک لاک پشت کوچولو هم براشون خریده بودم سه تایی میشستن بالا سر لاک پشت و بهش خوراکی میدادن که بخوره قوی بشه!!

برای آروشا وسایل گل بازی خریدم که خیلی دوستشون داره و هر وقت میریم شمال یا تفرش یا جایی که خاک بیشتر یافت بشه شروع میکنه به خاک بازی و گل بازی. علاقه زیادی به گل بازی داره. تصمیم دارم یه کم بزرگتر بشه بذارمش کلاس سفال

 

پسندها (3)

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نی نی من می باشد