آروشاآروشا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

نی نی من

آروشای گلم در آستانه شش ماهگی

دختر گلم این روزها حسابی شیطنت میکنی. امروز که دارم این پست رو واست می نویسم تنها 11 روز دیگه با شش ماهگی فاصله داری. و من هر روز غمگین تر از اینکه مرخصی شش ماهه زایمانم تمام میشود و متاسفانه کم کاری یه عده ای باعث شد مرخصی 9 ماهه شامل حالم نشه و باید 10 روز دیگه برگردم سرکار. درست روزهایی که تو به اوج با مزه گی رسیدی. مدام دمر میفتی و دوست داری اشیا و اسباب بازیهات رو از روی زمین برداری اما نمیتونی و وقتی میخواهی سینه خیز بری به عقب حرکت میکنی. الهی من قربونت برم. الان چند روزه گذاشتمت توی روروئک اولش خیلی تعجب میکردی اما الان دوست داری و بیشتر با اسباب بازیهای جلوی روروئکت بازی میکنی. امروز 4 روزه که برات غذای کمکی رو  شروع ...
18 ارديبهشت 1392

سفر به مشهد

دخترخوشگلم درسته که قبلا سفر رفته بودی. اما سفرت به شهر مادر جون بود . جایی که ممکنه از این بعد هر سال چندین بار بره اما اولین سفرت به شهرهای دیگه ایران شهر مقدس مشهد بود. روز جمعه صبح سی ام فروردین پرواز داشتیم. بابابزرگت اومد دنبالمون و من و تو و بابایی رو تا فرودگاه رسوند. توی هواپیما خوابت برد تا وقتی که رسیدیم مشهد. همه چیز خوب بود. اول همون شب بردیمت حرم امام رضا. باباگلیت (تیکه کلام بابایی هست. به تو میگه بابا گلی، یعنی تو گل بابایی)تو رو با خودش برد قسمت مردونه کلی زیارت کردی. روز دوم و سوم هم به همین ترتیب . چون قسمت خانمها خیلی شلوغ بود من نتونستم تو رو با خودم ببرم زیارت. شب آخر هم توی حرم خوابت برد. یه بارم شروع به جیغ زدن ...
4 ارديبهشت 1392

اولین غلتیدن دخترم

دختر خوشگلم خیلی جالبه که همین امروز که من وبلاگت رو به روز کردم . تو هم برای اولین بار وقتی که دمر افتاده بودی دو سه باری غلت زدی. یعنی هی دمر میشدی هی به رو میخوابیدی دوباره دمر میشدی . و این درست زمانی بود که وقت خوابت بود. یعنی ساعت ١٢ شب روز دوشنبه ٢٦ فروردین. من که هر چی سعی کردم که تو بخوابی نخوابیدی مشغول کار با کامپیوتر بودم که بابایی گفت بیا ببین این وروجک رو داره قل  میخورهههههههههههه. عاشقتیممممممممممممم ...
27 فروردين 1392

اولین های نی نی

دختر خوب و قشنگم تصمیم گرفتم تمام کارهایی رو که برای اولین بار انجام میدی توی وبلاگت بنویسم. البته توی دفتریادداشتم هم می نویسم. مثل اولین باری که خواهی نشست یا اولین باری که حرف خواهی زد. فقط واقعا ازت معذرت میخوام که دیر به دیر به وبلاگت سر میزنم و به روزش میکنم چون خیلی وقتم رو با شیطنت ها و کارهات میگیری و از طرفی من هم دست تنهام و خیلی درگیر بچه داری!!!!!!!!!! اولین کار جالب و دوست داشتنی که شاید هر بچه ای انجام میده شروع به خندیدن توی بیداری یا دمر افتادن و برگشتن هست. اولین باری که دختر قشنگم توی بیداری خندید دقیقا ٥ روز مونده به ٤٠ روزگیش بود یعنی ٣٥ روزه بودی که خنده قشنگش رو مامان و باباش توی بیداری وقتی که با چشاش نگاهشون میکر...
26 فروردين 1392

اینم عکس های قشنگت عزیزمممم

آروشا جونی ما اصولا وقتی دوربین رو می بینه دیگه نمی خنده و مشغول هر کاری که باشه اون کار رو با دیدن دوربین متوقف میکنه و چشم به دوربین می دوزه. به همین دلیل من اکثر اوقات با موبایلم ازش عکس می گیرم/. در هر صورت با موبایل هم نمی خنده اما چند بار اتفاقی خندیده یا حواسش پرت بوده . اینم یه مدل خوابیدنه دیگههههههههههههههههه. دست های بهم پیوند خورده و زبانی بیرون از لبها!!! اینم قیافه آروشا خسته از مسافرت عید در خانه مادر جونش این یکی رو هم همین الان در حالیکه داشتی شیطنت میکردی ازت گرفتم.     ...
26 فروردين 1392

احساسات مامانی

دختر گلم روز دوشنبه 26 تیرماه باز هم وقت خانم دکتر مقصودی رو داشتم. هروقت که روز موعد دکتر رفتنم میشه کلی خوشحالم چون صدای قلب تو رو می شنوم و یه احساسی بهم دست میده که اصلا قابل مقایسه با قبل نیست. یه احساس عجیب . یک لحظه باورم نمیشه که یه موجود کوچولوی دوست داشتنی توی دلم دارم . این بار هم مثل همیشه وقتی خانم دکتر صدای قلبت رو با میکروفون دستگاهش پخش کرد لبخند گوشه لب بابایی نشست و مامانی هم که دل نازکه و هر دفعه اشک توی چشماش جمع میشه.  خبر بد این بود که وقتی خانم دکتر من رو وزن کرد. از وزن این ماهم اصلا راضی نبود و گفت 4 کیلو تو یک ماه! خیلی زیاده. باید رژیم بگیری و برنج رو خیلی محدود کنی. خلاصه مجبور شدم از امروز رژیم بگیرم. اما وا...
10 دی 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نی نی من می باشد