آروشاآروشا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

نی نی من

اسم دخترم آروشااااااااااااااااااااااااااا

من تقریبا از اواسط بارداریم اسم تو دختر نانازم رو انتخاب کردم. البته با موافقت کامل بابایی. من و بابایی دوست داشتیم اسم دخترمون کاملا ایرانی باشه. در ضمن تک باشه و کمیاب. معنی خیلی قشنگی هم داشته باشه. من خیلی سرچ کردم اما خوب تمام اسمهای با معنی فراوانی زیادی هم داشتند مگر اسمهایی که تلفظشون یه کم سخت بود. تا اینکه یه روز یه اسمی رو پیدا کردم که عاشق معنیش شده بودم و مطمئن بودم که کاملا ایرانی هست. با همکارم راجع بهش صحبت کردم و ساناز همکار مهربونم گفت خیلی اسم قشنگیه. اون روز گذشت و این اسم توی ذهنم بود تا اینکه به بابا علیرضا پیشنهاد دادم. اولش به خاطر تلفظش که یه کم سخت بود بابای گفت بذار بیشتر بگردیم اما در نهایت با گشت و گذار فراوان تو...
9 دی 1391

آخرین روزها و هفته ها

سلام دختر خوشگلم. اول از همه میخوام ازت معذرت خواهی کنم چون خیلی وقته که به وبلاگت سر نزدم. راستش مامانی خیلی سرش شلوغ بود. الان که اومدم برای بازسازی وبلاگت الان تو دقیقا ٤٠ روزه شدی و از حمام ٤٠ روزگیت اومدی و گرفتی راحت خوابیدی. من چون دست تنهام و تو هم نی نی شیطونی هستی خیلی نمیرسم به نت سر بزنم و وبلاگت رو به روز کنم. اما قول میدم از این به بعد بیام و تند تند از بزرگ شدنت و کارهای جدیدی که میکنی برات بنویسم.   خوب بریم سراغ هفته های آخری که نی نی ناز تو دل مامانش بود. تا اوایل شهریور برات نوشته بودم که ماه رمضان تموم شد و از شانس خوب من و تو یه تعطیلات حسابی توی تهران به خاطر اجلاس سران برپا شد. من و بابایی هم بین تعطیلات رو مر...
9 دی 1391

خاطره تولد دختر کوچولوی ما

من روز دوشنبه 29 آبان وقت آخرین ویزیت داشتم. و قرار بود که با خانم دکتر تاریخ سزارین رو قطعی کنیم. که 2 آذر باشه یا 6 آذر بعد از تعطیلات عاشورا. ظهر یه ناهار مفصل خوردم و منتظر علیرضا تا اومد و حول و حوش ساعت 4 مطب دکتر بودیم. یک ساعتی منتظر موندیم تا نوبتمون شد. دو سه روز بود که تکون های نی نی نازم کم شده بود و این منو کمی نگران کرده بود. وقتی رفتیم پیش خانم دکتر اولش تاریخ رو با هم نهایی کردیم قرار شد همون 6 آذر باشه بعد از تعطیلات و من هم استراحت کنم تا اتفاق خاصی پیش نیاد و از طرفی ٦ آذر تاریخ تولد خواهر زاده ام سعید بود و برام جالب بود که دخترم هم همون روز به دنیا میومد. بعد هم طبق معمول هر ویزیت روی تخت دراز کشیدم اول فشار خون و بعد ه...
9 دی 1391

سونوی سلامت و تعیین جنسیت جنین

سلام عزیز دلم. روز سه شنبه 20 تیرماه وقت دکتر داشتم برای تعیین سلامت جنین و تعیین جنسیت مطب خانم دکتر پیری. از صبح اداره نرفتم و سعی کردم توی خونه آرامش داشته باشم. یه کم نگران بودم و بیشتر خوشحال چون بابایی قول داده بود به محض اینکه از مطب خانم دکتر برگشتیم و جنسیت رو فهمیدیم بریم هفت حوض برات چند تا جی جی خوشگل بخریم. ساعت 4 شد و بابایی اومد از سرکار اومد دنبالم و رفتیم. خانم دکتر با آرامش بهمون تمام اعضای بدنت رو نشون داد و کامل توضیح میداد. حتی تک تک رگهای قلبت و تک تک مهره های ستون فقراتت رو هم نشونمون داد. بازم مثل دفعه قبل هی تکون میخوردی و توی تصویر پاهای کوچولوت رو تکون میدادی. خانم دکتر یهو گفت هفته 12 حدسم روی جنسیت چی بود؟ من و ب...
25 آذر 1391

خرید سیسمونی نی نی ناز

دختر خوشگلم من و بابایی کلی برات جی جی ناز خریدیم. همین طور مادر جون هم زحمت کشیده.تا چند روز دیگه از همه جی جی های نازت عکس میگیرم و میذارم توی وبلاگت. دیروز هم کمدت رو آوردن. اما چون تو واسه خودت اتاق جدا نداری و اتاقت با اتاق من و بابایی مشترکه تصمیم گرفتیم یه تخت کوچولو کنار تخت خودمون برات بخریم. من که هروقت میرم تو اتاق و وسایلت رو می بینم کلی ذوق میکنم. حالا باید تا سه ماه دیگه صبر کنم تا خودت رو ببینم قربونت برم. چند بار تا حالا خوابت رو دیدم.
1 شهريور 1391

عید فطر و پایان ماه ششم بارداری

سلام دخمل خوشگلم. الان که دارم این مطلب رو می نویسم تو خونه تنهام و یه کمی نگران. و تو هم مدام داری تو دل مامانی تکون میخوری. ماه گذشته ماه سختی برای من و تو بود. چون ماه رمضان بود و توی اداره نمیتونستم ناهار بخورم و مجبور بودم که تا ساعت ٣ از میان وعده ها مثل مغزها و میوه بخورم تا بیام خونه. اما خوب گذشت هرچند که خیلی نگران تو بودم. امیدوارم خدا به حق همین ماه کمکمون بکنه و تو سالم و تپلی به دنیا بیایی. هفته پیش یکشنبه عید فطر بود و من و بابایی تصمیم گرفتیم تعطیلات رو بریم تفرش تا آب و هوایی عوض کنیم. چهارشنبه شب ٢٥ مرداد راه افتادیم و ساعت ١١ شب رسیدیم. آخه مامان جون یک هفته بود خونه ما بود و از خونه ما مستقیم رفتیم. اون ٥ روزی که اونجا بو...
1 شهريور 1391

اولین مسافرت نی نی تو دل مامانی

عزیز دلم خیلی وقته که وقت نکردم وبلاگت رو به روز کنم. توی ماه خرداد من و تو و بابایی به همراه مادرجون مسافرت رفتیم . یه سفر یک هفته ای توی تعطیلات خرداد به دیار مادری من عزیزم. به امید اینکه تو بیایی و به زودی با تو بهترین هدیه خدا هم بریم اونجا. مادر جون رو اونجا گذاشتیم تا سه هفته دیگه بریم دنبالش. خیلی دلمون واسش تنگ میشه اما خوب مامانی و بابایی باید برن سرکار. میدونی عزیزم خیلی دوست داشتم تو این روزهای بارداری سرکار نمیرفتم و بیشتر استراحت میکردم تا تو نی نی گلم حسابی تپل بشی اما خوب مجبورم عزیزکم. حالا یه روز که بزرگ شدی می فهمی که چی میگم. این روزها بیشتر نگرانیم به خاطر کاره. چون بهمون اجازه نمیدن که از مرخصی هامون استفاده کنیم. حالا ...
17 تير 1391

دیدن نی نی ناز خوشمل توی دستگاه سونو

سلام خوشگلم. روز چهارشنبه سوم خرداد ٩١ من و بابایی برای اولین بار صورت ماهت رو دیدیم البته توی دستگاه سونوگرافی خانم دکتر پیری. ساعت ٤ وقت دکتر داشتم که بابایی اومد اداره دنبالم و با هم رفتیم مطب. دل تو دلمون نبود که کوچولومون سالم باشه، وقتی روی تخت خوابیدم خانم دکتر بلافاصله با گذاشتن پروپ دستگاه روی شکمم تو رو به من و بابایی نشون داد. الهی من فدای اون دستهای کوچیکت بشم دست چپت رو گذاشتی روی سرت نزدیک پیشونی ات. سنت هم ١٢ هفته و ٢ روز بود. قدت هم حدود ٦ سانتیمتر بود. خانم دکتر مغز، معده  و دست و پا شکمت رو نشونمون داد.ایشون گفت در کل خوبه. من که گریه ام گرفته بود و بابایی با شوق زیاد به صفحه مانیتور نگاه میکرد و لبخند میزد. من از...
6 خرداد 1391

صدای قلب نازت

مامانی راستی یادم رفت برات بنویسم که روز 18 اردیبهشت برای اولین بار صدای قلبت رو با دستگاه میکروفون دار خانم دکتر مقصودی توی مطپش شنیدیم. اولش خانم دکتر گفت شاید توی هفته 10 بشه با این دستگاه صداشو شنید شاید. اما وقتی دستگاه رو گذاشت صدای قلب نازت تند تند میومد. بابایی چشماش برق میزد و مامانی از فرط هیجانی خودش هم طپش قلب گرفت طوری که خانم دکتر گفت صدای قلب مادر بیشتر از جنینه. نکنه مشکل قلبی داشته باشی. باید به دکتر متخصص قلب مراجعه کنی. بابایی هم بهش گفت که نه خانم دکتر از استرس زیاد و هیجانه.!
2 خرداد 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نی نی من می باشد