آروشاآروشا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

نی نی من

جشن تولد زنبور کوچولو

چون روز تولد دختر قشنگم چهارشنبه بود من و بابایی تصمیم گرفتیم تولد دخملمون رو روز جمعه که تعطیله برگزار کنیم. از طرفی چون هم خونمون کوچیک بود و هم مهمونهامون زیاد بودن تصمیم گرفتیم که جشن رو در روز متوالی برگزار کنیم. البته اولش قرار بود فقط جمعه مهمونی فامیلی باشه که یهویی بابایی پیشنهاد داد که شنبه شب هم دوستامون رو دعوت کنیم . که اتفاقا خیلی هم بهمون خوش گذشت. اما خداییش دو شب پشت هم جشن تولد گرفتن سخت بود اما به یاد موندنی و دوست داشتنی. آروشا هم که با لباسش حسابی خوشگل شده بود. اینم زنبور کوچولوی ما:   اینم عکسهای تزیینات تولد زنبوری آروشا جونی . که تعدادیش رو موسسه نی نی نیک زحمت کشیدن و تعدادی هم حاصل کار خودم و علیرضای...
6 آذر 1392

دوازدهه ماهه نازنینم

بهترین روز زندگی من روز تولد آروشا. امروز که دارم این مطلب رو می نویسم بیست و نهم آبان ماه سال ١٣٩٢ هست. تو سال گذشته عصرگاه چنین روزی بود که برای آخرین ویزیت باید دکتر میرفتم و دکتر رفتنم منجر شد به بدنیا اومدن دخترم در شبانگاه . . اما امروز برای من و علیرضا یادآور قشنگترین روز زندگیمون هست. سال گذشته بیست و نهم آبان خداوند فرشته ای رو به ما داد که یک ساله با وجودش زندگیمون رو گرم و پرحرارت کرده. آره آروشای ما، زندگی ما هم یک ساله شد. یک سال با همه خوشی ها و سختی هاش گذشت و من یک ساله که لذت مادر شدن رو چشیدم. شاید مسئله حساسیت دخترم کمی این یک سال رو برای ما به خصوص برای من سخت تر کرد اما امیدوارم به زودزودی گلکم خوب خوب ب...
6 آذر 1392

مهر ماه و یازده ماهگی آروشای ما

واقعا نمیدونم از کجا بنویسم. از مادر بودن و سختی هاش. به خصوص که مادر شغل تمام وقت هم داشته باشه. یا از احساساتی که هر روز جدید و جدیدتر میشن. از شیطنت های دختر گلم که هر روز بیشتر و بیشتر میشن. یا از باباییش که اون هم مثل من درگیره با احساسات جدیدش. کم کم آروشا داره یکساله میشه و این یازده ماه هم با همه سختی ها و خوشی ها ، تلخی ها و شیرینی هاش گذشت. اما واقعا این روزها افکارم انقدر آشفته اند که نمی تونم یه تصمیم درست بگیرم. بین کار و دخترم موندم. خیلی بهم سخت میگذره. اغلب هفته ها دو روزه یا یک روز رو مرخصی میگیرم. از طرفی هم هر هفته یک روز رو بابای آروشا مرخصی میگیره و پیشش می مونه و اون سه روز باقیمانده رو هم پیش مامانم میذاریمش. اما مامان...
14 آبان 1392

ده ماهگی آروشا

آروشای قشنگ من این ماه مامانیش باز شاغل شده و کمتر فرصت میکنه به وبلاگش سر بزنه. آروشا تازه نه ماهش تموم شده بوده و ماه دهم زندگیش رو شروع کرده بود که همون ده اول ماه دهم یاد گرفت مبل رو بگیره و از روی زمین بلند بشه و بایسته. آنقدر هم با مزه می ایسته که آدم دوست داره بخوره این دختر رو. هر چی هم که بذارم روی مبل یکی یکی بر میداره نگاه میکنه و میندازه زمین بعد میخواد خم بشه و همونا رو برداره. اگر هم با فاصله از جای که ایستاده روی مبل بذارم سعی میکنه به صورت عرضی به کمک مبل حرکت کنه تا به مقصدش برسه. در واقع نیمه اول شهریور ماه دخترم اولین قدمهای عرضی رو برداشته و حالا منتظیم تا دخترم یاد بگیره که راه بره قربونش برم. جدیدا هم به کمک روروئکش ق...
13 مهر 1392

نه ماهگی آروشای گلم

این روزها اونقدر سرم شلوغه و درگیر بچه داری که واقعا فرصت نمیکنم بیشتر به وبلاگ دخترم سر بزنم. امروز مصادف با ٢٨ مرداد ماه در آستانه نه ماهگی دخترم تصمیم گرفتم بیام و از ماه نهم زندگیش بنویسم. از ماهی که مهم بود و اتفاقات قشنگی براش افتاد. این ماه با ماه مبارک رمضان همزمان بود و توی شبهای قدر بود که آروشای ما یه کمی ناخوش شد. اولش فقط تب کرد بعد بی حالی و بد غذایی. شب ٢١ ماه رمضان یا ٨ مرداد ماه بردیمش دکتر و معلوم شد که ویروس گرفته و تا سه روز به همین منوال خواهد بود. اما این بیماری دقیقا مصادف شد با دندون درآوردن آروشا جونم. خدای من دقیقا چهارشنبه ٩ مرداد بود که اولین مروارید دخترم جوونه زد. دستم رو که بین لثه هاش بردم تیزی دندونش رو حس ...
28 مرداد 1392

آروشای ما هشت ماهه شد

امروز سی ام تیرماه سال ١٣٩٢ و تنها یک روز هست که دختر گل مامانی هشت ماهش تموم شده. شاید اگه اون روز که دخملم زودتر از موعد تصمیم گرفت به دنیا بیاد چند ساعتی صبر کرده بود و دختر آذرماهی شده بود  یک روز دیگه تا هشت ماهگی فاصله داشت. به هر حال سلامتی گلم از همه چیز برام مهم تره. این ماه اتفاقات خوبی برای مامانی افتاد. اول از همه اینکه مرخصی زایمان نه ماه شد و من بعد از یک ماه و نیم سرکار رفتن تونستم یک ماه و نیم پیش دختر گلم بمونم و از این مرخصی هر چند نصفه و نیمه استفاده کنم و تا اول شهریور دوباره خونه نشین شدم. آروشا این روزها انقدر بامزه شده که نمیدونم از کدوم کارهاش بنویسم. مهم تری کاری که یاد گرفته دوشنبه دو هفته پیش بود یعنی هف...
31 تير 1392

هفت ماهگی آروشای نانازی

سلام به بهترین هدیه خدا. امروز اول تیر ماه هست و تنها دو روزه که تو هفت ماهت تموم شده و وارد ماه هشتم زندگیت شدی. خیلی زود گذشت اما خیلی هم شیرین بود. روزهایی که واقعا تکرار نشدنی هستند و مختص تو و مامانی و بابایی هست. آروشای گلم توی ماه هفتم خیلی کارها کردی. اول اینکه تونستی روروئکت رو راه ببری و خودت دکمه های موسیقیش رو فشار میدی و آهنگ گوش میکنی. روز ٢٥ خرداد ماه درست اولین روز بعد از انتخابات ریاست جمهوری بود که وقتی داشتم نتایج رو از تلویزیون نگاه میکردم تو رو گذاشتم روی مبل که بشینی ودیدم مدت زیادی نشستی بدون اینکه بیفتی. و این شد شروع نشستن کامل تو. یعنی در آستانه هفت ماهگی کاملا تونستی بشینی. البته وقتی میخواهی خم بشی اسباب بازیهات...
1 تير 1392

آروشای ما شش ماهه شد

دختر عزیزم امروز که دارم خاطرات شش ماهگیت رو می نویسم شما دقیقا شش ماه و یازده روز سن داری. دختر گلم قبل از شش ماهگی روز ٢٣ اردیبهشت برای اولین بار سینه خیز به سمت جلو رفت. و سینه خیز رفتنش هم به خاطر برداشتن کنترل تلویزیون بود و تونست کنترل رو برداره و توی دستاش بگیره. من و  بابایی کلی هیجان زده شدیم. آخه قبلا همش به سمت عقب سینه خیز میرفتی. واکسن شش ماهگی رو هم روز ٢٨ اردیبهشت برات زدیم چون قرار بود از ٣٠ اردیبهشت مامانی بره سرکار. واسه همین یه روز زودتر واکسنت رو زدیم که من پیشت باشم. یه کوچولو تب کردی اما خدا رو شکر زود خوب شدی. از کارهای مهمی که توی این ماه کردی این بود که ٤ خرداد یعنی درست زمانی که ٥ روز بود که وارد ماه...
9 خرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نی نی من می باشد