آروشاآروشا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه سن داره

نی نی من

سونوی سلامت و تعیین جنسیت جنین

سلام عزیز دلم. روز سه شنبه 20 تیرماه وقت دکتر داشتم برای تعیین سلامت جنین و تعیین جنسیت مطب خانم دکتر پیری. از صبح اداره نرفتم و سعی کردم توی خونه آرامش داشته باشم. یه کم نگران بودم و بیشتر خوشحال چون بابایی قول داده بود به محض اینکه از مطب خانم دکتر برگشتیم و جنسیت رو فهمیدیم بریم هفت حوض برات چند تا جی جی خوشگل بخریم. ساعت 4 شد و بابایی اومد از سرکار اومد دنبالم و رفتیم. خانم دکتر با آرامش بهمون تمام اعضای بدنت رو نشون داد و کامل توضیح میداد. حتی تک تک رگهای قلبت و تک تک مهره های ستون فقراتت رو هم نشونمون داد. بازم مثل دفعه قبل هی تکون میخوردی و توی تصویر پاهای کوچولوت رو تکون میدادی. خانم دکتر یهو گفت هفته 12 حدسم روی جنسیت چی بود؟ من و ب...
25 آذر 1391

خرید سیسمونی نی نی ناز

دختر خوشگلم من و بابایی کلی برات جی جی ناز خریدیم. همین طور مادر جون هم زحمت کشیده.تا چند روز دیگه از همه جی جی های نازت عکس میگیرم و میذارم توی وبلاگت. دیروز هم کمدت رو آوردن. اما چون تو واسه خودت اتاق جدا نداری و اتاقت با اتاق من و بابایی مشترکه تصمیم گرفتیم یه تخت کوچولو کنار تخت خودمون برات بخریم. من که هروقت میرم تو اتاق و وسایلت رو می بینم کلی ذوق میکنم. حالا باید تا سه ماه دیگه صبر کنم تا خودت رو ببینم قربونت برم. چند بار تا حالا خوابت رو دیدم.
1 شهريور 1391

عید فطر و پایان ماه ششم بارداری

سلام دخمل خوشگلم. الان که دارم این مطلب رو می نویسم تو خونه تنهام و یه کمی نگران. و تو هم مدام داری تو دل مامانی تکون میخوری. ماه گذشته ماه سختی برای من و تو بود. چون ماه رمضان بود و توی اداره نمیتونستم ناهار بخورم و مجبور بودم که تا ساعت ٣ از میان وعده ها مثل مغزها و میوه بخورم تا بیام خونه. اما خوب گذشت هرچند که خیلی نگران تو بودم. امیدوارم خدا به حق همین ماه کمکمون بکنه و تو سالم و تپلی به دنیا بیایی. هفته پیش یکشنبه عید فطر بود و من و بابایی تصمیم گرفتیم تعطیلات رو بریم تفرش تا آب و هوایی عوض کنیم. چهارشنبه شب ٢٥ مرداد راه افتادیم و ساعت ١١ شب رسیدیم. آخه مامان جون یک هفته بود خونه ما بود و از خونه ما مستقیم رفتیم. اون ٥ روزی که اونجا بو...
1 شهريور 1391

اولین مسافرت نی نی تو دل مامانی

عزیز دلم خیلی وقته که وقت نکردم وبلاگت رو به روز کنم. توی ماه خرداد من و تو و بابایی به همراه مادرجون مسافرت رفتیم . یه سفر یک هفته ای توی تعطیلات خرداد به دیار مادری من عزیزم. به امید اینکه تو بیایی و به زودی با تو بهترین هدیه خدا هم بریم اونجا. مادر جون رو اونجا گذاشتیم تا سه هفته دیگه بریم دنبالش. خیلی دلمون واسش تنگ میشه اما خوب مامانی و بابایی باید برن سرکار. میدونی عزیزم خیلی دوست داشتم تو این روزهای بارداری سرکار نمیرفتم و بیشتر استراحت میکردم تا تو نی نی گلم حسابی تپل بشی اما خوب مجبورم عزیزکم. حالا یه روز که بزرگ شدی می فهمی که چی میگم. این روزها بیشتر نگرانیم به خاطر کاره. چون بهمون اجازه نمیدن که از مرخصی هامون استفاده کنیم. حالا ...
17 تير 1391

دیدن نی نی ناز خوشمل توی دستگاه سونو

سلام خوشگلم. روز چهارشنبه سوم خرداد ٩١ من و بابایی برای اولین بار صورت ماهت رو دیدیم البته توی دستگاه سونوگرافی خانم دکتر پیری. ساعت ٤ وقت دکتر داشتم که بابایی اومد اداره دنبالم و با هم رفتیم مطب. دل تو دلمون نبود که کوچولومون سالم باشه، وقتی روی تخت خوابیدم خانم دکتر بلافاصله با گذاشتن پروپ دستگاه روی شکمم تو رو به من و بابایی نشون داد. الهی من فدای اون دستهای کوچیکت بشم دست چپت رو گذاشتی روی سرت نزدیک پیشونی ات. سنت هم ١٢ هفته و ٢ روز بود. قدت هم حدود ٦ سانتیمتر بود. خانم دکتر مغز، معده  و دست و پا شکمت رو نشونمون داد.ایشون گفت در کل خوبه. من که گریه ام گرفته بود و بابایی با شوق زیاد به صفحه مانیتور نگاه میکرد و لبخند میزد. من از...
6 خرداد 1391

صدای قلب نازت

مامانی راستی یادم رفت برات بنویسم که روز 18 اردیبهشت برای اولین بار صدای قلبت رو با دستگاه میکروفون دار خانم دکتر مقصودی توی مطپش شنیدیم. اولش خانم دکتر گفت شاید توی هفته 10 بشه با این دستگاه صداشو شنید شاید. اما وقتی دستگاه رو گذاشت صدای قلب نازت تند تند میومد. بابایی چشماش برق میزد و مامانی از فرط هیجانی خودش هم طپش قلب گرفت طوری که خانم دکتر گفت صدای قلب مادر بیشتر از جنینه. نکنه مشکل قلبی داشته باشی. باید به دکتر متخصص قلب مراجعه کنی. بابایی هم بهش گفت که نه خانم دکتر از استرس زیاد و هیجانه.!
2 خرداد 1391

اولین سونوگرافی

سلام به روی ماهت پسر یا دختر نانازم. امروز میخوام اولین خاطره سونوگرافیت رو واست بنویسم. آخه فردا باید برم سونوگرافی ان تی برای تعیین سلامتی شما به همراه آزمایش غربالگری. واسه همینم گفتم اولین سونوگرافی یه وقت از دستم در نره. روز 26 فروردین به مرکز سونوی جام جم که نزدیک سرکار مامانی بود مراجعه کردم. وقتی اسمم رو صدا زدند قلبم داشت میومد تو دهنم مامانی. آخه خیلی نگران بودم که تو قلب کوچولوت بزنه. خدا رو شکر دکتر سونو گفت که همه چیز خوبه و نی نی تون قلبش با ضربان طبیعی می تپه ولی صدای قلب مهربونت رو برام نذاشت که بشنوم. تازه اندازه سر تا ته امبروی که هنوز تبدیل به جنین هم نشده بود رو بهم گفت 4.5 میلیمتر هستش. سن بارداری رو هم 6 هفته و یکروز تخ...
2 خرداد 1391

بدون عنوان

اولین سلام به روی ماهت مامانی. الان که دارم اولین مطلب رو توی وبلاگت میزارم شما ده هفته و دو روزه که تو دل مامانی جا خشک کردی. عزیزم من و بابایی عاشقتیم. ما بعد از یکسال انتظار هفتم فروردین ماه سال ١٣٩١ تو رو به شکل یه خط کمرنگ روی بی بی چک دیدیم. حالا خاطره اون روز رو کامل واست میزارم. هفت فروردین و وسط تعطیلات عید بود که من و بابایی شک به وجود تو کردیم. با هزار تا بدبختی یه دکتر پیدا کردم توی درمانگاه و بهش مراجعه کردم. اون با معاینه گفت که فقط 30 درصد احتمال داره باردار باشی. اما تا آزمایش ندی هیچ چیز معلوم نمیشه . ما تا روز 12 فررودین هر شب بی بی چک رو امتحان میکردیم و مدام با دو خط مواجه میشدیم که یکیش کمرنگ تر از خط اولی بود. من...
21 ارديبهشت 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نی نی من می باشد