آروشاآروشا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

نی نی من

آروشای ما هشت ماهه شد

امروز سی ام تیرماه سال ١٣٩٢ و تنها یک روز هست که دختر گل مامانی هشت ماهش تموم شده. شاید اگه اون روز که دخملم زودتر از موعد تصمیم گرفت به دنیا بیاد چند ساعتی صبر کرده بود و دختر آذرماهی شده بود  یک روز دیگه تا هشت ماهگی فاصله داشت. به هر حال سلامتی گلم از همه چیز برام مهم تره. این ماه اتفاقات خوبی برای مامانی افتاد. اول از همه اینکه مرخصی زایمان نه ماه شد و من بعد از یک ماه و نیم سرکار رفتن تونستم یک ماه و نیم پیش دختر گلم بمونم و از این مرخصی هر چند نصفه و نیمه استفاده کنم و تا اول شهریور دوباره خونه نشین شدم. آروشا این روزها انقدر بامزه شده که نمیدونم از کدوم کارهاش بنویسم. مهم تری کاری که یاد گرفته دوشنبه دو هفته پیش بود یعنی هف...
31 تير 1392

هفت ماهگی آروشای نانازی

سلام به بهترین هدیه خدا. امروز اول تیر ماه هست و تنها دو روزه که تو هفت ماهت تموم شده و وارد ماه هشتم زندگیت شدی. خیلی زود گذشت اما خیلی هم شیرین بود. روزهایی که واقعا تکرار نشدنی هستند و مختص تو و مامانی و بابایی هست. آروشای گلم توی ماه هفتم خیلی کارها کردی. اول اینکه تونستی روروئکت رو راه ببری و خودت دکمه های موسیقیش رو فشار میدی و آهنگ گوش میکنی. روز ٢٥ خرداد ماه درست اولین روز بعد از انتخابات ریاست جمهوری بود که وقتی داشتم نتایج رو از تلویزیون نگاه میکردم تو رو گذاشتم روی مبل که بشینی ودیدم مدت زیادی نشستی بدون اینکه بیفتی. و این شد شروع نشستن کامل تو. یعنی در آستانه هفت ماهگی کاملا تونستی بشینی. البته وقتی میخواهی خم بشی اسباب بازیهات...
1 تير 1392

آروشای ما شش ماهه شد

دختر عزیزم امروز که دارم خاطرات شش ماهگیت رو می نویسم شما دقیقا شش ماه و یازده روز سن داری. دختر گلم قبل از شش ماهگی روز ٢٣ اردیبهشت برای اولین بار سینه خیز به سمت جلو رفت. و سینه خیز رفتنش هم به خاطر برداشتن کنترل تلویزیون بود و تونست کنترل رو برداره و توی دستاش بگیره. من و  بابایی کلی هیجان زده شدیم. آخه قبلا همش به سمت عقب سینه خیز میرفتی. واکسن شش ماهگی رو هم روز ٢٨ اردیبهشت برات زدیم چون قرار بود از ٣٠ اردیبهشت مامانی بره سرکار. واسه همین یه روز زودتر واکسنت رو زدیم که من پیشت باشم. یه کوچولو تب کردی اما خدا رو شکر زود خوب شدی. از کارهای مهمی که توی این ماه کردی این بود که ٤ خرداد یعنی درست زمانی که ٥ روز بود که وارد ماه...
9 خرداد 1392

آروشای گلم در آستانه شش ماهگی

دختر گلم این روزها حسابی شیطنت میکنی. امروز که دارم این پست رو واست می نویسم تنها 11 روز دیگه با شش ماهگی فاصله داری. و من هر روز غمگین تر از اینکه مرخصی شش ماهه زایمانم تمام میشود و متاسفانه کم کاری یه عده ای باعث شد مرخصی 9 ماهه شامل حالم نشه و باید 10 روز دیگه برگردم سرکار. درست روزهایی که تو به اوج با مزه گی رسیدی. مدام دمر میفتی و دوست داری اشیا و اسباب بازیهات رو از روی زمین برداری اما نمیتونی و وقتی میخواهی سینه خیز بری به عقب حرکت میکنی. الهی من قربونت برم. الان چند روزه گذاشتمت توی روروئک اولش خیلی تعجب میکردی اما الان دوست داری و بیشتر با اسباب بازیهای جلوی روروئکت بازی میکنی. امروز 4 روزه که برات غذای کمکی رو  شروع ...
18 ارديبهشت 1392

سفر به مشهد

دخترخوشگلم درسته که قبلا سفر رفته بودی. اما سفرت به شهر مادر جون بود . جایی که ممکنه از این بعد هر سال چندین بار بره اما اولین سفرت به شهرهای دیگه ایران شهر مقدس مشهد بود. روز جمعه صبح سی ام فروردین پرواز داشتیم. بابابزرگت اومد دنبالمون و من و تو و بابایی رو تا فرودگاه رسوند. توی هواپیما خوابت برد تا وقتی که رسیدیم مشهد. همه چیز خوب بود. اول همون شب بردیمت حرم امام رضا. باباگلیت (تیکه کلام بابایی هست. به تو میگه بابا گلی، یعنی تو گل بابایی)تو رو با خودش برد قسمت مردونه کلی زیارت کردی. روز دوم و سوم هم به همین ترتیب . چون قسمت خانمها خیلی شلوغ بود من نتونستم تو رو با خودم ببرم زیارت. شب آخر هم توی حرم خوابت برد. یه بارم شروع به جیغ زدن ...
4 ارديبهشت 1392

اولین غلتیدن دخترم

دختر خوشگلم خیلی جالبه که همین امروز که من وبلاگت رو به روز کردم . تو هم برای اولین بار وقتی که دمر افتاده بودی دو سه باری غلت زدی. یعنی هی دمر میشدی هی به رو میخوابیدی دوباره دمر میشدی . و این درست زمانی بود که وقت خوابت بود. یعنی ساعت ١٢ شب روز دوشنبه ٢٦ فروردین. من که هر چی سعی کردم که تو بخوابی نخوابیدی مشغول کار با کامپیوتر بودم که بابایی گفت بیا ببین این وروجک رو داره قل  میخورهههههههههههه. عاشقتیممممممممممممم ...
27 فروردين 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نی نی من می باشد