آروشاآروشا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه سن داره

نی نی من

چند تا عکس از آروشا جونی

عکسهای آروشا جون که انگار توی پست قبلی آپلود نشده بوده رو توی این پست میذارم. قربون خوشگلم برم من. و در ضمن جا داره بگم که آوشا جون ما برای روز تولد مامانش دیگه حسابی راه افتاده بود و از این و ر به اون ور میرفت. خود ش کلی خونه رو میگرده و دور میزنه . و گاه انقدر تند راه میره که انگار داره میدوه. اینم دختر پر موی من با گل سرهای خوشگلش. !!!   ...
14 بهمن 1392

سیزده ماهگی و چهارده ماهگی گل ما

بالاخره بعد از گذشت دو ماه فرصت کردم بیام و خاطرات و اتفاقات سیزدهمین و چهاردهمین ماه تولد دخترم رو بنویسم. خیلی دوست دارم زود به زود بیام اما خوب امان از ذیق وقت! از ماه سیزدهم شروع میکنم از ٨ آذرماه که درست یک هفته بعد از تولدش بود. روز جمعه بود که متوجه شدم دو تا دندون بالایی آروشا نیش زده اما نه به صورتی که فکر میکردم یکی از دو دندان خرگوشیش به قول خودمون و اونی یکی بغلیش. بر خلاف اینکه فکر میکردم حتما دو تا خرگوشی ها با هم در میاد. البته اول بغلیش نیش زده بود و دو سه روز بعدش خرگوشیه!! روز ٩ آذر ماه هم برای اولین بار آروشا تونست روی پای خودش بدون کمک بایسته و حتی دو قدمی راه بره. اما هنوزم که هنوزه راه نیفتاده و همین پریروز یعنی توی س...
2 بهمن 1392

جشن تولد زنبور کوچولو

چون روز تولد دختر قشنگم چهارشنبه بود من و بابایی تصمیم گرفتیم تولد دخملمون رو روز جمعه که تعطیله برگزار کنیم. از طرفی چون هم خونمون کوچیک بود و هم مهمونهامون زیاد بودن تصمیم گرفتیم که جشن رو در روز متوالی برگزار کنیم. البته اولش قرار بود فقط جمعه مهمونی فامیلی باشه که یهویی بابایی پیشنهاد داد که شنبه شب هم دوستامون رو دعوت کنیم . که اتفاقا خیلی هم بهمون خوش گذشت. اما خداییش دو شب پشت هم جشن تولد گرفتن سخت بود اما به یاد موندنی و دوست داشتنی. آروشا هم که با لباسش حسابی خوشگل شده بود. اینم زنبور کوچولوی ما:   اینم عکسهای تزیینات تولد زنبوری آروشا جونی . که تعدادیش رو موسسه نی نی نیک زحمت کشیدن و تعدادی هم حاصل کار خودم و علیرضای...
6 آذر 1392

دوازدهه ماهه نازنینم

بهترین روز زندگی من روز تولد آروشا. امروز که دارم این مطلب رو می نویسم بیست و نهم آبان ماه سال ١٣٩٢ هست. تو سال گذشته عصرگاه چنین روزی بود که برای آخرین ویزیت باید دکتر میرفتم و دکتر رفتنم منجر شد به بدنیا اومدن دخترم در شبانگاه . . اما امروز برای من و علیرضا یادآور قشنگترین روز زندگیمون هست. سال گذشته بیست و نهم آبان خداوند فرشته ای رو به ما داد که یک ساله با وجودش زندگیمون رو گرم و پرحرارت کرده. آره آروشای ما، زندگی ما هم یک ساله شد. یک سال با همه خوشی ها و سختی هاش گذشت و من یک ساله که لذت مادر شدن رو چشیدم. شاید مسئله حساسیت دخترم کمی این یک سال رو برای ما به خصوص برای من سخت تر کرد اما امیدوارم به زودزودی گلکم خوب خوب ب...
6 آذر 1392

مهر ماه و یازده ماهگی آروشای ما

واقعا نمیدونم از کجا بنویسم. از مادر بودن و سختی هاش. به خصوص که مادر شغل تمام وقت هم داشته باشه. یا از احساساتی که هر روز جدید و جدیدتر میشن. از شیطنت های دختر گلم که هر روز بیشتر و بیشتر میشن. یا از باباییش که اون هم مثل من درگیره با احساسات جدیدش. کم کم آروشا داره یکساله میشه و این یازده ماه هم با همه سختی ها و خوشی ها ، تلخی ها و شیرینی هاش گذشت. اما واقعا این روزها افکارم انقدر آشفته اند که نمی تونم یه تصمیم درست بگیرم. بین کار و دخترم موندم. خیلی بهم سخت میگذره. اغلب هفته ها دو روزه یا یک روز رو مرخصی میگیرم. از طرفی هم هر هفته یک روز رو بابای آروشا مرخصی میگیره و پیشش می مونه و اون سه روز باقیمانده رو هم پیش مامانم میذاریمش. اما مامان...
14 آبان 1392

ده ماهگی آروشا

آروشای قشنگ من این ماه مامانیش باز شاغل شده و کمتر فرصت میکنه به وبلاگش سر بزنه. آروشا تازه نه ماهش تموم شده بوده و ماه دهم زندگیش رو شروع کرده بود که همون ده اول ماه دهم یاد گرفت مبل رو بگیره و از روی زمین بلند بشه و بایسته. آنقدر هم با مزه می ایسته که آدم دوست داره بخوره این دختر رو. هر چی هم که بذارم روی مبل یکی یکی بر میداره نگاه میکنه و میندازه زمین بعد میخواد خم بشه و همونا رو برداره. اگر هم با فاصله از جای که ایستاده روی مبل بذارم سعی میکنه به صورت عرضی به کمک مبل حرکت کنه تا به مقصدش برسه. در واقع نیمه اول شهریور ماه دخترم اولین قدمهای عرضی رو برداشته و حالا منتظیم تا دخترم یاد بگیره که راه بره قربونش برم. جدیدا هم به کمک روروئکش ق...
13 مهر 1392

نه ماهگی آروشای گلم

این روزها اونقدر سرم شلوغه و درگیر بچه داری که واقعا فرصت نمیکنم بیشتر به وبلاگ دخترم سر بزنم. امروز مصادف با ٢٨ مرداد ماه در آستانه نه ماهگی دخترم تصمیم گرفتم بیام و از ماه نهم زندگیش بنویسم. از ماهی که مهم بود و اتفاقات قشنگی براش افتاد. این ماه با ماه مبارک رمضان همزمان بود و توی شبهای قدر بود که آروشای ما یه کمی ناخوش شد. اولش فقط تب کرد بعد بی حالی و بد غذایی. شب ٢١ ماه رمضان یا ٨ مرداد ماه بردیمش دکتر و معلوم شد که ویروس گرفته و تا سه روز به همین منوال خواهد بود. اما این بیماری دقیقا مصادف شد با دندون درآوردن آروشا جونم. خدای من دقیقا چهارشنبه ٩ مرداد بود که اولین مروارید دخترم جوونه زد. دستم رو که بین لثه هاش بردم تیزی دندونش رو حس ...
28 مرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نی نی من می باشد